فرزندسالاری
فاطمه شیرازی کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
برخی معتقدند فرزندسالاری دقیقا از وقتی شروع شد که برخی پدر و مادرها تصمیم گرفتند جای صمیمت و احترام را در خانواده با بگو و بخند و ارتباط نادرست عوض کنند.
خانوادهها سعی میکنند نیازها و انتظارات فرزندان را مقدم برتمامی سلسله فعالیتهای خانواده قرار دهند و فرزندان در اینگونه خانوادهها ارجحیت پیدا کرده و برای اینکه اختلالات رفتاری و خلقی در آنان ایجاد نشود، سعی میکنند انعطاف بیشتری با فرزندانشان داشته باشند.
در خانوادههای فرزندسالار پس از گذشت مدتی فرزند، خود را محور و مرکز تمام فعل و انفعالات خانواده میداند و براین اساس، خواستههای خود را در اولویت خواست خانواده تلقی میکند و خانواده با هر مشکلی که دارد، سعی میکند آن را برآورده کند.
کودکان خانوادههای فرزندسالار همان انتظاری را که از خانواده خود دارند، از جامعه نیز دارند؛ به همین دلیل پس از ورود به جامعه دچار یاس و ناامیدی و دلمردگی شده و این مساله باعث میشود ارتباط خود را با جامعه قطع کنند که عوارض و عواقبی را به دنبال دارد
کارشناسان معتقدند فرزندسالاری ظلم بزرگی به فرزندان است، چون باعث میشود کودکان به بلوغ اجتماعی دست نیابند و به دلیل اینکه خواستههایشان بسرعت برآورده میشود و در عین حال برای اینکه فرزندان رنجش نداشته باشند، خانوادهها همه مسئولیتها را به عهده میگیرند و در این موارد هیچ عرصهای برای تمرین و تجربهاندوزی برای فرزندان به وجود نمیآید و کسب مهارتهای زندگی برای آنها ایجاد نمیشود.
دلیل والدین برای ابراز بیش از حد محبت به فرزندشان این است که احساس میکنند جامعه و محیط های مختلفی که وجود دارد، برای فرزندشان خطرناک شده و میترسند مبادا کودکانشان در انجام وظایف خود و حضور در اجتماع شکست بخورند. والدین به اشتباه تصور میکنند با محبت زیاد و اولویتدهی به نیازهای آنها سبب میشوند فرزندشان از مسیر درست منحرف نشود، این در حالی است که فرزندسالاری حتی میتواند به بروز آسیبهایی در فرزندان منجر شود.
مهمترین کاری که والدین باید انجام بدهند، این است که روشهای تربیتی خود را اصلاح کنند. اگر والدین تربیت فرزند خود را به همین سبک و سیاق، ندانمکاریها، افراط در محبت و درک نادرست از تربیت پی بگیرند، جامعه روز به روز بیشتر به سمت انحراف حرکت میکند.