آفرین بر روان فردوسی

عاطفه بازفتی

شـاید ایـن پرسـش بـرای شـما نیـز پیـش آمــده کــه چــرا تاکنــون نــام فردوســی جاویــدان مانــده اســت و هنــوز هــم پــس از گذشــت نزدیــک بــه هــزار ســال از او بــا احتــرام یــاد میشــود؟ شــاید بتــوان علــت را در تفــاوت فردوســی بــا شــاعران هــمروزگارش جســتوجو کــرد؛ شــاعران سرســپرده دربــار محمــود غزنــوی کــه بــه نیــت بهدســتآوردن ســکهای طــا و نقــره شعرشــان را میفروختنــد. بــه بیــان دیگــر فردوســی مخالــف جریــان آب روزگارش شــنا کــرد و بــا درک درســت و منطقـی از اهـداف دیرینـه و ذهنـی خویـش توانســت پیامهــای اثربخــش خــود را درنهایــت ســادگی و در قالــب شــعری روشــنبینانه، انســانی و خردمندانــه بــه گــوش مــردم و جامعــه برســاند؛ شــعری کـه نمـاد همـه امیدهـا، آزادگیهـا و اهـداف مشــترک ایرانیــان اســت: »ز بهــر بــر و بــوم و فرزنــد خویــش/زن و کــودک و خــرد و پیونــد خویش/همــه ســر ِـه کـه بـه سـر تـن بـه کشـتن دهیـم/ از آن ب کشــور بــه دشــمن دهیــم« شــعر فردوســی، شــعری راســتین و متعهدانــه و خالصــه تالشهــا، مبــارزات و عظمتهــای روح ایرانیــان اســت؛ روحــی کــه هیــچگاه در برابــر ظلــم سرکشــان ســر فــرود نمــیآورد و همــواره ســربلندی خــود را حفــظ میکنــد. در ادامــه بــه بعضــی ویژگیهــا و مضامیــن شــعر فردوســی اشــاره میشــود. تصویرسازی از هنرهــای اســتاد تــوس، تصویرســازی و وصـف اسـت؛ بـه گونـهای کـه هیـچ یـک از صحنههــای شــاهنامه را نمیتــوان حــذف کــرد؛ زیــرا مطالــب و ابیــات شــاهنامه همچــون حلقههــای زنجیــر بــه هــم پیوســتهاند و وجــود و حضــور هــر یــک بــه دیگــری وابســته اســت. در ادبیــات فارســی کمتــر شــاعری اســت کــه توانســته باشــد همچــون فردوســی تصاویــر را بــه شــکلی زندگــی ببخشــد کــه در برابــر چشــم خواننــده بهراحتــی مجســم شــوند. حتــی اگــر اغراقآمیــز نباشــد، زبــان شـعری فردوسـی از چنیـن قابلیتـی برخوردار اسـت؛ گاهـــی وی چنــان بیواسـطه از ورای کالم بـا مخاطـب ارتبـاط برقـرار میکنـد کـه صـدای سـم اسـبان و شـور و غوغـای نبردهـا دیــده و شــنیده میشــود و گویــی خواننــده داســتانی را بــر پــرده ســینما بــه تماشــا نشســته اســت. دانش پزشکی در شاهنامه هرچنــد همــواره نــام فردوســی و شــاهنامه تداعیکننــده اســاطیر، پهلوانــان و تاریــخ اسـت، امـا جالب اسـت بدانیـم این شـاهکار دربردارنــده مضامیــن دیگــر هــم هســت. دانــش پزشــکی و روشهــای درمانگــری ازجملـه علومـی اسـت کـه در شـاهنامه بارهـا بــه آن اشــاره شــده اســت کــه البتــه بایــد آن را بــا باورهــا و اعتقــادات روزگار فردوســی ســنجید. براسـاس روایـت شـاهنامه، پیدایـش دانـش پزشــکی بــه روزگار »جمشــید« بازمیگــردد و از همیـن زمـان اسـت کـه در شـاهنامه بـه واژههــای پزشــک و پزشــکی برمیخوریــم: »پزشـکی و درمـان هـر دردمنـد/در تندرسـتی و راه گزنـد« یــا از »نوشــدارو« یــا »پادزهــر« ســخن بــه میــان میآیــد کــه درمــان همــه دردهــا بــوده و در خزانـه پادشـاهان یافـت میشـده اسـت. در داسـتان »رسـتم و سـهراب« هنگامـی کـه رســتم پهلــوی ســهراب را میشــکافد و بــه هویـت او پـی میبـرد، از کیـکاووس خواسـتار نوشــدارو میشــود تــا زخمهــای ســهراب را درمـان کنـد: »از آن نوشــدارو کــه در گنــج توســت/ کجــا خســتگان را کنــد تندرســت/ بــه نزدیــک مـن بـا یکـی جـام مـی/ سـزد گـر فرسـتی هماکنــون بــه پــی« در شـاهنامه فردوسـی بارهـا نقـش درمانگری و التیامبخشــی ســیمرغ دیــده میشــود. براســاس کتــاب »بندهشــن« ســیمرغ، پرنــدهای درمانگــر یــا )همــاک پزشــک( اســت و در اســاطیر ایرانــی نیــز گفتــه شــده در گذشــته خاندانــی ایرانــی بــه نــام ســئن )ســیمرغ( زندگــی میکردهانــد کــه برخــی پژوهشـگران »ابـن سـینا« را از خانـدان سـئن خراســان دانســتهاند. در داســتان »رســتم و اســفندیار« ســیمرغ زخمهــای رســتم و رخـش را همچـون پزشـکی ماهـر، بـا درایـت و هوشــمندی درمــان میکنــد: »ازو چــار پیــکان بــه بیــرون کشــید/ بــه منقــار از آن خســتگی خــون کشــید/ بــر آن خســتگی َ ها بمالیــد پــر/ هــم انــدر زمــان گشــت بــا زیــب و فـــــر« درختان و احترام به آنها از گذشــته درختــان و بعضــی گیاهــان بــرای انســانها مهــم تلقــی میشــدهاند؛ از ایــن رو آنهـا حالـت اسـرارآمیز و اسـاطیری یافتهانـد. گیاهان بیشـتر نمـادی از جاودانگی، قداسـت، شــکوه و ویژگیهــای فراطبیعــی اشــخاص اســطورهای هســتند و پیدایــش آنهــا بیشــتر همــراه بــا داســتانی اســطورهای اســت؛ مثــا در یونــان باســتان هنگامــی کــه »نارســیس« تصویــر خویــش را در آب دیــد، عاشــق خــود شــد و آنقــدر بــه تصویــر خــود در آب نــگاه کـرد تـا جـان سـپرد و در آن مـکان گلـی بـه نـام »نرگـس« یـا نارسـیس رشـد کـرد یـا در اسـاطیر ایرانـی پـس از مـرگ کیومـرث، گیـاه »ریــواس« روییــد یــا در شــاهنامه هنگامــی کــه ناجوانمردانــه »ســیاوش« را میکشــند، از خــون ریختــهاش گیاهــی بــه نــام »خــون ســیاوش« یــا »پــر سیاوشــان« روییــد: »گیاهـی برآمـد همانگـه ز خـون/ بـدان جـا کــه آن تشــت شــد ســرنگون« شــاعران بیشــتر از نمادهــای اســاطیری بهــره میجوینــد تــا خواننــده را بــه ســوی تالشــی ذهنــی کــه بــه مکاشــفه عقلــی منجــر میشــود، ســوق دهنــد. در دنیــای شـاهنامه درختـان جایگاهـی بلنـد و نمادیـن دارنــد و آیینهایــی کــه بــا درخــت پیونــد دارنــد، در شــاهنامه بــه فراوانــی یافــت میشــوند؛ از نشســتن پادشــاهان در ســایه درختــان و اســتفاده از چــوب آنهــا گرفتــه تــا درختکاشــتن. گاهــی آییــن درختــکاری بــه پــاس برآوردهشــدن آرزوهــا و خواســتهها انجــام میشــد. »اســفندیار« از خــدا میخواهـد در نبـرد بـا »ارجاسـب تورانـی« او را یـاری کنـد و پـس از آن بـه پـاس پیـروزی درخــت بــکارد: »بـه گیتـی صـد آتشـکده نـو کنـم/ جهـان از ســتمکاره بیخــو کنــم/ کنــم چــاه آب انــدرو ِ صدهـزار/ نشـانم درخـت از بـر کوهسـار« خدمـت فردوسـی بـه ایـران و زبـان فارسـی در قالــب داســتانهای شــاهنامه، خدمتــی جاویــدان و بیماننــد اســت؛ از ایــن رو بــه هیــچ عنــوان شــاهنامه را نبایــد ســاده و سرســری شــمرد؛ زیــرا همــواره در تقویــت اســاطیر، تاریــخ، زبــان و فرهنــگ مشــترک ایرانیــان و وحــدت ملــی و قومــی ایرانیــان نقــش پررنگــی داشــته اســت و بــه جرئــت میتــوان گفــت ادبیــات فارســی، عنصــر اساســی هویــت ایرانــی اســت و شــاهنامه در محــور و کانــون آن قــرار دارد و فردوســی همچـون خورشـیدی همیشـه تابـان اسـت که شاعــــران دیگــر پرتــو و روشنیشــان را از او وام میگیرنــد.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *