تیتر: حوادث تیر دهه ۶۰ نتیجه دو قطبی شدن جامعه

پروانه شریفی

مخالفت های مردم با حکومت در قبل از پیروزی انقلاب همیشه در تاریخ بوده و ثبت شده است. تا این که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد، آن هایی که برای رسیدن به اهداف خودشان و چپاول ایران نقشه هایی کشیده بودند به یک باره مبهوت ماندند و سعی بر انتقام داشتند. انتقامی که هنوز هم نشانه هایی از آن را در جهان می بینیم و دشمنی استکبار با جمهوری اسلامی هنوز هم آشکار است.

اما در روزهای نخست که همه در تب و تاب انقلاب بودند، دشمنی ها هر روز رنگ جدیدی به خود می گرفت تا این که اوج وحشی گری دشمنان در دهه ۶۰ با مسائلی مانند ترور بروز پیدا کرد.. دهه ۶۰ شاهد اتفاقات خون باری بود که به لطف الهی تمامی آن اتفاقات انقلاب ما را بیش از پیش مستحکم کرد. یکی از آن اتفاقات انفجار معروف ساختمان حزب جمهوری اسلامی بود. برای شنیدن حرف هایی که تا به حال نه حایی خونده و نه جایی شنیده ایم به سراغ یک شهید زنده رفتیم، یک شاهد عینی از ماجرا؛ یعنی یکی از بازماندگان انفجار ساختمان حزب که چند کلامی با این روحانی وارسته هم کلام شدیم. با ما همراه باشید.

* خودتان را برای مخاطبان ما معرفی کنید:

قدرت الله نجفی قمشه ای متولد یکم تیرماه سال ۱۳۱۹ هستم. پس از گذراندن ابتدایی، وارد حوزه علمیه شهرضا شدم و ۵ سال این جا مشغول ادبیات عرب بودم و بعد به قم رفتم؛ ۲۳ سال هم قم بودم و علوم اسلامی را در زمینه های فقه، اصول، حکمت و عرفان خدمت اساتید به نام آن زمان آموختم. با پیروزی انقلاب، راهی مجلس شورای اسلامی دور اول شدم و بعد از آن حدود ۱۰ سال مشاور فرهنگی وزیر امور خارجه در زمان وزارت دکتر علی اکبر ولایتی بودم. همچنین در آن زمان عضو هیئت علمی دانشکده روابط بین الملل هم بودم. در دانشکده هم عضو هیئت علمی بودم و تدریس می کردم و هم مشاور عالی وزیر بودم.

دو مرتبه مقدماتی فراهم شد و در دور پنجم به مجلس شدم. بعد از دور پنجم راهی وطن اصلی خودم یعنی شهرضا شدم و تا به حال مشغول تدریس در دانشگاه و حوزه علمیه هستم.

* شنیده ایم پسر شما شهید شده است و شما خودتان آن را دفن کردید. در این مورد هم بفرمائید:

پسر من مصطفی شهید شد. وقتی می خواست برود ۱۸ ساله بود. به من گفت امام(ره) امروز ما را صدا زدند. به مادرش و بنده گفت اگر شهید شدم برای من گریه نکنید. مصطفی در وصیت نامه اش خطاب به من نوشته بود که خودت مرا کفن کن، دفن کن و خودت برای من نماز بخوان. علتی برای این مسائل در وصیت نامه اش آورده است که من در حضور خدای خودم شرمنده ام. نوشته بود علت این است که می خواهم این مراسم به دست یک ولی از اولیای خدا انجام شود. این خیلی لذت بخش است که چنین فرزندی پدر خودش را این گونه خطاب می کند.

* چرا به شما لقب شهید زنده داده اند؟

بزرگترین خاطره و واقعه زندگی من حادثه هفتم تیرماه بود که به لطف خدا جانباز آن حادثه بزرگ شدم و زنده ماندن بنده بسیار فوق العاده و مسئله ای الهی بود که بین خودم و خدای خودم واقع شد. در آن واقعه چشم راستم را از دست دادم و ۴۲ ترکش با هفت عمل جراحی در چندین بیمارستان در طول مدت یک ماه از بدن من خارج کردند. الآن جانباز ۶۹ درصد هستم.

* از ماجراهای هفتم تیر می خواهیم بیشتر بدانیم. از صبح روز حادثه در ساختمان حزب بگوئید:

حدود هشت ماهی بود که به واسطه آقای عسگراولادی و چند تن از دوستان ایشان و به رهنمودهای آقای بهشتی این جلسات در دفتر مرکزی برقرار بود. جامعه آن روز متأسفانه دو قطبی شد که خدا کند امروزه جامعه دو قطبی نباشد و آن چه که پیش آمد و گذشت برای ما عبرت باشد. دو قطبی یعنی چه؟ یعنی آقای بنی صدر به اصفهان برای دیدار آیت الله طاهری می آمد و برای این برنامه چراغانی می کردند و کف و سوت می زند و از آن طرف هم آقای بهشتی می آمد، برایش صلوات می فرستادند و اسفند دود می کردند. کم کم این کار دو قطبی شدن وسیع تر شد. تقریباً می توانیم بگوئیم آن زمان ایران دو قطبی شد. کار این دو قطبی شدن به این جا رسید که بنا بر این شد بنی صدر را عزل کنند. چون امام(ره) یک مطلبی می گفتند و محکم می گفت بله؛ اما کار خودش را می کرد و این مسئله به کرات تکرار می شد.

مردم دیدند این گونه نمی شود و به مجلس فشار آوردند تا بنی صدر عزل شود. یادم می آید خواهران پشت مجلس در خیابان می نشستند و مرگ بر بنی صدر می گفتند تا بنا شد در مجلس رأی گیری شود که در این روند بنی صدر عزل شد و خودش را به شکل جنس دیگری درآورد و فرار کرد. در این مدت سه روز کار پیچیده شد ما دلیل این را نمی دانستیم و وقتی اهل فن گفتند فهمیدیم که برای این بود که دو قطب سنگین تر شود تا راحت تر بشود بنی صدر را از مملکت بیرون کرد. در همین سه روزه آقای هاشمی رفسنجانی که رئیس مجلس بود در همین باره صحبت می کرد که بنده بلند شدم و برگه منفی را بلند گرفتم و گفتم جناب آقای هاشمی رفسنجانی شما معطل چه هستید؟ به ما بگوئید؛ چرا رأی گیری نمی کنید؟

چند روز پس از عزل بنی صدر دیدیم که از طرف شخص رجوی برای ما نامه آمد که هر کجا و هر زمانی که باشد شما را می کشیم. این پایه هفتم تیر بود. بنی صدر که فرار کرد با رجوی هم دست شد و از راه نفوذ در دفتر آقای بهشتی که فردی به نام کلاهی نفوذ کرده بود این حادثه را رقم زدند. کلاهی آنقدر در ذهن من نزدیک است که اگر امروز هم آن را ببینیم می شناسم. کلاهی بین خود ما بود.

* پس مسئله اصلی در این ماجرا، نفوذ بود.

بله. کلاهی مسئول حراست دفتر مرکزی بود و کلیه کلیدها هم دست وی بود. به همین علت هم کمیته ها دیگر کلاهی را بازرسی نمی کردند. می گفتند که آقای بهشتی این فرد را به سمت حراست منصوب کرده و کلیدها دست کلاهی است. این جا هم جای عبرت بزرگی برای امروز ماست. من همیشه گفتم و خواهم گفت بترسید از نفوذ؛ نفوذ مسئله خطرناکی است و امروزه زیادتر شده است. امّا در پوششی کار می کنند که غرق در پول و مادیات هستند و پول به آن ها اجازه نمی دهد دست به کاری بزنند. در حال حاضر ۷۰ درصد قاچاق را یقه سفیدها وارد می کنند. نفوذ چیست؟ نفوذ بر پول و ریاست است که هر دو را دارند.

کلاهی با نفوذ خود اعتماد سایرین را هم جلب کرده بود و حتّی به من می گفت شما دیگر برگه بازرسی نیاز ندارید.

* موضوع جلسه حزب در آن شب چه بود؟

موضوع جلسه مربوط به علل تورم و رفع این علل بود. مدیر جلسه شهید استکی، نماینده شهرکرد بود. ایشان به آقای بهشتی گفت اجازه می دهید دستورجلسه را عوض کنیم؟ الآن مسئله ریاست جمهوری مهم است. چون رئیس جمهور مشخص نشده بود. آقای بهشتی فرمودند که از جلسه رأی گیری می کنیم. گفتند هر کسی که حاضر است موضوع جلسه عوض شود دست خودش را بالا بگیرد که به یک باره دست همه بالا رفت.

آقای بهشتی ۱۵ دقیقه صحبت کردند. پنج دقیقه راجع به این بود که ما رأی مکفی می خواهیم و بنی صدر با ۱۱ میلیون رأی بود و ما چقدر رأی می خواهیم؟ ما به هم نگاه کردیم و گفتیم با این جو که خیلی از آن بر علیه بهشتی است سخت است. چرا که مرگ بر بهشتی در آن زمان بیش از مرگ بر بنی صدر بود. آقای حیدری نهاوندی که نماینده نهاوند بود کنار من نشسته بود و به ایشان گفتم نظر شما چیست؟ گفت سه میلیون رأی بیشتر نمی آوریم. آقای بهشتی دیدند که ما به پچ پچ افتادیم و گفتند بلند شوید و کمر همت ببندید و به روستاها و شهرهای خودتان بروید و چهره به چهره با مردم سخن بگوئید.

ایشان در پنج دقیقه دوم صحبت های خودشان گفتند که پوستر بازی نکنید و این کار غرب است. اگر می خواهید رأی جمع کنید با مردم سینه به سینه حرف بزنید و پوستر بازی نکنید البته به صورت جزئی و کم باشد.

قسمت سوم که پنج دقیقه سوم بود بر این ماجرا گذشت که چه کسی رئیس جمهور باشد؟ آقای دکتر شهریاری، نماینده بوشهر که انسان وارسته ای بود، از گوشه جلسه بلند شد و گفت آقای بهشتی، وقت آن نشده که خود شما یا آقای خامنه ای رئیس جمهور شوید؟ آیت الله بهشتی تا این را شنید با یک جذیه عجیبی گفتند نخیر، نخیر، نخیر، وقت آن نشده است.

جمعیت منتظر بود که آقای بهشتی رهنمود بدهد رئیس جمهور رجائی باشد. آقای بهشتی قد رعنای بلند و انگشت های رسایی داشت. دست آقای بهشتی که سر کلمه آخر چه کسی رئیس جمهور باشد بالا بود و همان لحظه ساختمان منفجر شد.

* شما چگونه زنده ماندید؟

من روبروی شهید بهشتی بودم و بین ما فاصله کمی بود. اتاق که منفجر شد، بغل دیوار که حدود دو متر با من فاصله داشت لوله آبی بود که تا آتش به طرف من آمد آب هم به صورتم می پاشید و نگذاشت من در اثر سوختگی بمیرم. البته به شدت سوختم. تمام استخوان های دستانم پیدا شده بود.

* بنی صدر خائن بود. امروزه متأسفانه گاهی در جامعه می شنویم که برخی می گویند بنی صدر خائن نبود. تحلیل شما در این باره چیست؟ آیا دنبال اهدافی هستند؟

دهان من راجع به این چند سال بسته است. چون که بنده از عینکی نگاه می کنم و می بینم که باید روی افرادی انگشت گذاشت که متأسفانه پیرو رهنمودها و حرف های رهبری نیستند. ظاهراً این ها از فروع دو قطبی شدن است و به ضرر خودشان است.

* حادثه عظیم هفتم تیر و حوادث این گونه چرا در حفظ انقلاب مؤثر است؟

جمله مشهوری است که می گوید پیروزی خون بر شمشیر؛ این گوشه ای از تفسیر همین جمله است. امام(ره) فرمودند بهشتی یک ملت بود. یعنی بهشتی و بهشتی ها ملت را سر پا نگه می دارند. رهبری فرمودند اگر پاسداران حرم نبودند الآن ما در شهرستان ها باید سنگر داشته باشیم و در داخل مرز مبارزه می کردند. ما نقشی بهتر از این نداریم.

حال هم اگر هیبت و اقتدار این نیروها نبود خدا می داند خارجی ها به وسیله دست های خودنمای داخلی چه نقشه هایی که برای ما نداشتند. این اقتدار ایران است که جلوی دشمنان ایستاده است.

به پشتوانه خون بهشتی های تاریخ است که امام(ره) و رهبری فرمودند امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.

* در حادثه هفتم تیر تلخ ترین صحنه که دیدید چه بود؟

من باید بگویم هیچ واقعه ای و حادثه ای در طول زندگی ام شیرین تر از هفتم تیر نبود. زیر آوار که بودم و آیاتی از قرآن می خواندم لذت می بردم. لذت ترین شب زندگی ام بود.

* خاطره ای از شهید بهشتی و خاطره ای هم از رهبر معظم انقلاب برای ما بگوئید:

ما بعد از هفتم تیر بنا شد که برای سفیرها و کاردارهای ایران در سراسر دنیا ماهنامه بنویسیم. چندتا نوشتیم و خدمت آیت الله خامنه ای رفتیم. خصوصی به ایشان عرض کردم مشغول نوشتن ماهنامه هستیم. گفتند چند تا از ماهنامه ها را بیاورید من ببینم. آقا ورق زدند تا به ماجراهای ششم تیرماه رسیدند. همان روزی که خودشان جانباز شدند. گفتند آقای نجفی خیلی خاطره دارم از ششم تیر اما نوشته نشده و جایی هم ضبط نشده است. گفتم خاطره ای همین الأن بگوئید.

آقا گفتند تا بمب مقابل قلب من منفجر شد، سه بار چنان از هوش رفتم که قطع حیات کردم و خدا خواست که زنده بمانم.

روزی به همراه آقای ناطق نوری در اصفهان بودم و در عالی قاپو ۳۲۰ شهید را تشییع کردیم که در تله های انفجاری صدام سوخته بودند. بعد از این تشییع به تهران رفتیم و خدمت آقای بهشتی(رضوان الله علیه) رسیدم. گفتم آمده ام اجازه بگیرم تا شهید بشوم چرا که دیگر طاقت ندارم و در اصفهان ۳۲۰ شهید را تشییع کردیم و دیگر طاقت ندارم. آقای بهشتی فرمودند تو باید به مجلس بروی. جبهه جوانان و نوجوانان را دارد و نیازی به تو نیست. تو به مجلس برو تا لنگ نباشد. گفتم آقای بهشتی من آمده ام تا با شما خداحافظی کنم. گفتند پس بنشین تا کلامی با تو حرف بزنم. آقای بهشتی به من گفتند اگر تا آخر عمر کار سازنده کردی ولی نه تنها کار سازنده، بلکه کار سازنده ای که در راستای آن خون از جگرت برود، نامه شهادتی می نویسم که خدا اجر شهادت را تا زنده ای به تو بدهد.

* سؤال آخر ما حال و وضعیت فعلی برخی افراد در داخل کشور است که خواسته با ناخواسته به بلندگوی دشمن تبدیل شده اند و در زمین آن ها بازی می کنند. طبق حرف خودتان نفوذ زیادتر شده است که این ها را در طبقات مختلف کشوری می بینیم. با در نظر داشتن این مسائل تحلیل شما از وضعیت کنونی سیاسی کشور چیست؟

افسوس که طبق وظیفه دهان من بسته است. همین خون شهدا دهان امثال بنده را بسته اند و پاسخ شما را به شعری بسنده می کنم.

افسوس که این مزرعه را آب گرفته        دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

   مرغان بساتین را منقار بریدند            گاوان شکم خواره به گلزار چریدند

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *