جایـی در ناتمامی

عاطفه بازفتی

«زندگی حرکت می‌کند؛ بر فراز روستا یا دهکده‌های پرت، بر فراز روستاهای متروکه و دهکده‌های خاموش، کاروان زمان به راهش ادامه می‌دهد و آرمانشهر زیبا و عزیز و باوفا باقی می‌ماند.» این سخن «آنا ماریا اُرتِس» را شاید بتوان خلاصه و چکیده‌ای از کتاب «کاناپه قرمز» نوشته «میشل لبر» دانست که «عباس پژمان» آن را به فارسی برگردانده و از سوی نشر چشمه راهی بازار کتاب شده است.

نویسنده و موضوع کتاب

پیش از این خانم «میشل لبر» را با آثاری همچون «کرّه اسب یورتمه» می‌شناختیم؛ کتابی که در سال ۲۰۰۵ موفقیت‌های چشمگیری را برای این نویسنده اهل فرانسه به ارمغان آورد. «کاناپه قرمز» نیز تا کنون چندین بار تجدید چاپ شده و جوایز متعددی را نصیب نویسنده‌اش کرده است حتی در لیست نهایی «گنکور» ۲۰۰۷ هم بود هر چند نتوانست به این جایزه معتبر دست یابد اما شاید در بین رمان‌هایی که در آن سال رقیب یکدیگر بودند، «کاناپه قرمز» بهترینشان بود.

کتاب، داستان زندگی زنی فرانسوی را روایت می‌کند که با ملاقات مردی کوتاه قد در خیابان، به یاد عشق و زندگی از دست رفته‌اش می‌افتد. مرد کوتاه قدِ ناشناس، رفتارهای مشابه «ژیل» عشق دوران جوانی زن دارد و همین دیدار کوتاه، راوی را وادار به سفری می‌کند که در طول آن با مردان و زنان دیگر ملاقات می‌کند و خاطراتش دوباره زنده می‌شود.

نوع روایت

زبانی که نویسنده برای توصیف حالات، اشخاص داستان و رویدادها به کار گرفته ساده و همراه با جزئیات است. بیشتر جمله‌ها کوتاه و تا حدودی شاعرانه و زیبا بیان می‌شوند و خواننده اغلب نوعی حس نوستالژیک پنهان و یا آشکار را در روایت نویسنده احساس می‌کند. نحوه بیان رویدادهای داستان به گونه‌ای است که گاهی مخاطب لحظات زندگی خود را با داستان، مشابه می‌یابد چرا که تمایل به یادآوری برخی خاطرات گذشته و سرخوش یا متأثر شدن از شیرینی و تلخی آنها در نهاد همه انسان‌ها وجود دارد: «فقط چند لحظه پیش بود که خوانده بودم، گاهی اشخاصی را می‌بینی که کاملاً برایت ناشناس هستند و از همان نگاه اول به آنها علاقه‌مند می‌شوی، گویی که این علاقه یک دفعه و ناگهانی و پیش از آنکه اولین کلمه را بر زبان جاری کنی، ایجاد می‌شود.»

سفـــر قهرمان

در رمان «کاناپه قرمز» سفر، قطار، چمدان، مسافران و… نقش مهمی ایفا می‌کنند چرا که راوی سفری را آغاز می‌کند تا در آن به حقایقی در مورد خود و دنیای پیرامون و آدم‌های اطرافش دست یابد و بعد در نهایت پس از پشت سر گذاشتن فراز و فرودهای بسیار به زندگی عادی و معمولی خویش بازمی‌گردد از این‌رو می‌توان آن را قابل مقایسه با الگوی «سفر قهرمان» دانست که اولین بار از سوی «جوزف کمبل» در کتاب «قهرمان هزار چهره» معرفی و مطرح شد. «کمبل» برای این الگو، هفده مرحله را ذکر می‌کند اما بیشتر اسطوره‌ها تمام این مراحل را دارا نیستند و در مجموع سفر قهرمان سه مرحله کلی با نام‌های جدایی، تشرف و بازگشت به دنیای عادی دارد که رگه‌هایی از آن را در داستان «کاناپه قرمز» نیز مشاهده می‌کنیم. در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: «سفر یعنی کیمیای پنهان، سفر یعنی اعماق عکسی که آنجا سایه‌هایمان حقیقی‌تر از خودمان به نظر می‌رسند. پس مشکل‌ترین چیز فقط این است که مجبور باشی از جایت بلند شوی، بدون اینکه جایی باشد که به آنجا بروی.»

فمنیسم ملایم

«کاناپه قرمز» هم مانند بیشتر رمان‌های غربی که نویسندگان آنها خانم هستند با قدری فمینیسم آمیخته شده است. هر چند نویسنده تلاش کرده است تا این امر به افراط و زیاده‌روی کشیده نشود. «میشل لبر» راوی زندگی زنانی تنهاست که با مشکلاتی روبه‌رو هستند که روزگاری «مردانی آرمانگرا» و «رؤیاپرداز» با خواسته‌های خودخواهانه‌شان باعث این تنهایی و مشکلات شده‌اند؛ زنانی که تنها امیدشان «کمی زندگی» است: «دلم می‌خواست بغلش کنم، آن فلاکت جسم‌های پیر شده را که هیچ دستی نوازشش نمی‌کند، هیچکسی به آغوشش نمی‌کشد، آن تنهاییِ عظیمِ تن را که اندکی از مردن را در خود دارد و مرا دائم به وحشت انداخته است.»

در انتظار زندگی

آنچه در داستان «کاناپه قرمز» جریان دارد زندگی انسان‌هایی است که به سادگی عاشق می‌شوند، از هم فاصله می‌گیرند و روزها را با خاطرات گذشته و گاهی آرزوهایی ویران سپری می‌کنند. حتی زندگی انسان‌هایی که روزگاری برای پایدار نگه داشتن آرمان‌هایی دست نیافتنی و به دنبال بنای آرمانشهری رویاگونه جنایت‌های زیادی کردند و در نهایت، در دل تاریخ به عنوان «یک تجربه تلخ» باقی ماندند؛ لنین، استالین، هیتلر و… همگی نشان از آرزوهایی برباد رفته هستند: «من نشسته بودم و لاجرعه قهوه‌ام را سرکشیده بودم چون می‌دانستم که وارد بحث سختی خواهم شد و در طی آن خواهم گفت که من هیچ علاقه‌ای به مرگ استالین ندارم و این‌که اگر او ادب به خرج داده بود و زودتر مرده بود این به نفع هزارها آدم تمام می‌شد.»

مطالعه کتاب «کاناپه قرمز» خواننده را با دنیایی قابل لمس، نزدیک و زندگی‌ای عادی مواجه می‌کند؛ جریان زندگی ناتمامی که هر روز آدمی را به ساحل‌های ناشناخته خاطرات گذشته می‌کشاند.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *