در جستجــوی خورشید حقیقت

*عاطفه بازفتی

شمس‌الدین تبریزی تا امروز یکی از چهره‌های ناشناخته یا کمتر شناخته شده تاریخ عرفان و ادب ایرانی-اسلامی است. به عبارت دیگر هرآنچه از زندگی و شخصیت او می‌دانیم به واسطه مولاناست چرا که هر کس بخواهد از شمس سخن بگوید، خواه ناخواه باید از مولانا یاد کند و هر کس بخواهد مولانا را بهــتر بشناسد و سخنان او را دریابد باید به سراغ «مقالات شمس» برود.

یکی از کتاب‌هایی که در سال‌های اخیر به همت نشر «فراروان» منتشر شده و بیش از هر چیز بحث و مناظره‌های شمس تبریزی با بزرگان را موضوع محوری خود قرار داده، «حکایت شمس» نوشته «محمد حیدرنژاد» است که در ادامه به معرفی بیشتر آن خواهیم پرداخت.

طلــوع

کتاب با فصلی آغاز می‌شود که شمس تبریزی از تولد، پگاه زندگی خود و خانواده‌اش سخن می‌گوید. نویسنده در تمام متن کتاب از زبانی نزدیک به روزگار شمس استفاده کرده است از این رو متنی که در مقابل خواننده قرار می‌گیرد اصالت، واقعیت و شیرینی دلچسبی دارد. در جمله‌های آغازین کتاب می‌خوانیم: «آن زمان که من پا بر دیار غربت نهادم، پدرم در تبریز به شغل حکیمی اشتغال داشت، او به درستی از اوصاف ادویه و اطعمه و دوا و درمان آگاه بود.»

حیدرنژاد تلاش کرده است تا از طریق سخنان شمس علاوه بر اینکه خواننده با زندگی شخصی و خصوصی او بیشتر آشنا شود بلکه دل‌خوشی‌ها، دغدغه‌ها، جهــان‌بینی و عرفان خاص شمس را هم نشان دهد. اندیشه‌هایی که بیشتر آنها بعدها الهام‌بخــش مولاناست. نکته دیگر در طول حکایت شمس، اطلاعات دست اولی از زندگی اجتماعی، برخی آداب و رسوم، وضع جامعه و… در قرن هفتم و یا مکان‌هایی که شمس به آن‌ها مسافرت یا مهاجرت می‌کند، در اختیار خواننده قــرار می‌گیرد.

نـــیم روز

تصویری که نویسنده از شمس تبریزی در این کتاب ارائه می‌دهد، متفکری است اندیشمند، دوست‌دار دانش و فهــم که خورشید حقیقت را می‌جوید. در مناظرات و مباحث گاهی گستاخ و حاضــرجواب است. در بیشتر مواقع به پاسخ‌های استادانش راضی نمی‌شود و معمولاً جوابی برتر از استادان خود در آستین دارد. از این‌رو برای یافتن حقیقت سفــری به خراسان در پیش می‌گیرد و به دنبال یافتن «نام اعظـم خداوند» راهی پر فــراز و نشیب پیش روی دارد: «مرا شور و نیز رأی و اندیشه سترگ در سَر بود و نام اعظم و حقیقت مطلق می‌جستم و نیز عشقی در درون داشتم مرا بر آن داشت تا از استادانم حقایقی را جویا شوم و صد افسوس که آنان را توان حل معماهای بی‌شمار هستی…نبود» سرانجام پس از تکاپوهای بسیار، شیخ عطار در پی مشاهده اشتیاق دانستن نام اعظم از سوی شمس به وی این‌گونه پاسخ می‌دهد: «صواب آن باشد که گویند: گوینده، اعظم باشد تا همان نام که دیگران گویند با لحن اعظم گوید و آنکه معجزات بیند»

نویسنده حکایت شمس از پس شخصیت‌پردازیِ شمس، استادان او و مولانا به خوبی برآمده است. بسیاری از پرسش‌های شمس، پرسش‌هایی عمیق و فلسفی هستند که قطعاً خواننده را به تفکر وا می‌دارند. سوال‌هایی در مورد جهان، خداوند، انسان، آفرینش، تقدیر، روح و… که هر یک از آن‌ها موضوعاتی استثنایی است و در هر دوره‌ای شاید نتوان پاسخ روشنی برای آنها یافت.

غـــروب

روز دیدار شمس و مولوی، همچنین مناظرات و مباحث میان آنان را می‌توان یکی از شورانگیزترین و عمیق‌ترین بخش‌های این کتاب ارزشمند دانست و از همین قسمت است که شمس پی به تفاوت‌های عمیقی میان مولانا و دیگر بزرگان که در سفرش با آنان آشنا شده بود، می‌برد و سخن عطار را در نیشابور به یاد می‌آورد: «سنوات آتی تو را با مردی ملاقات باشد سخت سترگ، و پس از دیدار در او تحول فراوان پدید آید و در تو نیـــز. او از خود اشعــار نغز بر جای خواهد نهاد پس از این انقلاب و نام تو جاودانه خواهد شد پسِ او»

در آخرین فصل کتاب نویسنده با جمله‌های بسیار زیبا و تأمل‌برانگیــز، داستان مرگ شمس را از زبان خودِ او بیان می‌کند و کتاب این‌گونه پایان می‌یابد: «و بدین سان ماجرای حیات مردی اندر تیــره خاکِ ارض خداوندی به آخـــر آمد، او که حاصل عمرش سه سخن بیش نبود: خام بُدَن، پخته شدن، سوختن!»

«حکایت شمس» از آن دسته کتاب‌هایی است که خواننده را به اندیشیدن در جزئیات جهــان خلقت مجبور می‌کند. کتابی است برای شناختن بیشتر شخصیت شمس تبریزی در عین حال خودشناسی و جهان‌شناسی عمیق.

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *