فارسی شِکَر است اگر…

الهام صباغی

تکلف در رفتار یا همان تظاهر کردن به امری که لزوماً به معنای آگاهی کامل ما از آن موضوع نیست از خلقیات بارز ما ایرانیان است. یکی از این تکلفات که بلای جان ما شده، همین رودربایستی درباب سواد ادبی‌مان است. ما همواره سرخوش از شعر و ادبِ پُرمایه خویش، پای‌کوبان و دست‌افشان بر نام‌های بزرگانی چون فردوسی، عطار، حافظ و… تبختر کرده و باد به غبغب می‌اندازیم و از دارندگی و برازندگی خود به همگان فخر می‌فروشیم. هرگاه هم که احساس کنیم آنچنان که باید قدر داشته‌هایمان را ندانسته‌ایم، حتماً کسی پیدا می‌شود تا با تبسمی تلخ، سری به نشانه افسوس تکان دهد و بگوید: «ما همه چیز داریم، صد حیف که قدرش را نمی‌دانیم»، سپس برای اینکه فهم ادبی‌اش را به رخ بکشد، سینه صاف می‌کند و این بیت را می‌خواند: «سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد». در این میان اگر مستمعی، تنها از روی کنجکاوی، نام سراینده شعر را جویا شود، شخص نامبرده، سر برگردانده و سوت زنان به کار دیگری مشغول می‌شود. رودربایستی را کنار بگذاریم؛ ما فقط اندک معلومات ادبی خویش را برای یکدیگر نشخوار می‌کنیم.

احتمالاً این خبر را شنیده‌اید که: «سنای فدرال آلمان در مصوبه‌ای اعلام کرد، زبان فارسی به عنوان یک واحد درسی در مدارس این کشور، درکنار زبان‌های فرانسوی و انگلیسی تا سطح دیپلم دبیرستان به رسمیت شناخته می‌شود». از خود بپرسیم آیا روزی می‌رسد که یک آلمانی، ادبیات ما را بهتر از خودمان بشناسد؟ البته با چنین شرایطی، این زمان دور نیست. ما تا اندازه‌ای در سطحِ خود-داشته‌هایی که جناب حافظ از آن حرف می‌زد، توقف کرده و سواد اندک یکدیگر را امری بدیهی جلوه داده‌ایم که از به عمق رفتن جا مانده‌ایم. فکر کردیم خواندن ادبیات، تنها برای اهلش خوب است. ما همین که بدانیم بیتی از سعدی بر سر در سازمان ملل نوشته شده و حافظ کل عمرش را در شیرازِ ناز سپری کرده و یا اینکه مولانا تنها متعلق به ماست نه کشورهای همجوار، برایمان کافیست. اینگونه فکر کردیم و به دانستن همین چند بیت رایج که در مناسبت‌ها از طریق رسانه‌ها بین مردم دست به دست می‌شود، راضی شدیم و لزوم مطالعه دقیق این آثار را جدی نگرفتیم. بهانه‌های ریز و درشت تراشیدیم و با توجیهاتی از قبیل فرصت نداریم، یا ذهنمان درگیر مشکلات اقتصادی است و …، ادبیات را از خودمان و خودمان را از ادبیات دور کردیم. روزها مشغول کار بودیم و شب‌ها به بهانه خستگی، دیگر قصه‌های حسین کرد و امیر ارسلان نخواندیم. در عوض، مسحور گونه گونی جعبه جادویی شدیم و تا صبح به آن زُل زدیم.

فارسی شِکَر است

فارسی شِکَر است، اما زمانی دهان از این شکر، شیرین می‌شود که به خواندن و فهمیدن بپردازد. عدم مطالعه ادبیات در هر جامعه موجب جمود فکری آن ملت می‌شود. جماعتی که هر روز از کتابخوانی و نگارش فاصله بگیرد و با گُمان توانگری و استغنا فقط در سطح بماند عقب مانده می‌شود. هر چه‌قدر هم که نام بزرگان شعر و ادبش را همچون زر و زیور به خود بیاویزد، ذره‌ای از کریه المنظری درونش کاسته نخواهد شد. ما فارسی زبان هستیم اما زبان فارسی متعلق به ما نیست. این زبان متعلق به همه کسانی است که عاشقانه آن را می‌آموزند، می‌خوانند و رشد می‌کنند. اکنون کافیست به ضرورت مطالعه ادبیات فارسی آگاه شویم و دست از این سرخوشی مستانه برداشته و با سخت‌کوشی، به مطالعه‌ی ادبیات خویش همت گماریم. تفاوتی ندارد در چه شغلی فعالیت می‌کنیم و یا چه تحصیلاتی داریم، ادبیات فارسی از هر نوعش شکر است و مایه تعالی روح. زمان را از دست رفته نپنداریم و اکنون با خواندن خطی از تذکره الاولیا عطار در ذکر ابوالحسن خرقانی خواندن را آغاز کنیم؛ «اگر خدای تعالی را به خرد شناسی علمی با تو بُوَد، و اگر به ایمان شناسی راحتی با تو بُوَد، و اگر به معرفت شناسی دردی با تو بُوَد.»

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *