مرکز انتظار و امید
طاهره جعفری
یکی یکی از پلههای مرکز بالا میروم به راهرویی با دو در شیشهای در سمت راست و چپ برخورد میکنم. در سمت راستی که باز میشود مادرانی با لباس صورتی و بچه به آغوش در سالن زایشگاه راه میروند و گویی زمزمهای در گوش بچههای یک روزه میکردند. نمیدانم شاید لالایی میخواندند (لالا کن بچه زیبای شبنم، لالاکن روی زانویم…). مادرانی خوشحال از به دنیا آمدن بچههای سالم و چشم امید به آینده این نوزادان.
اما در شیشهای سمت چپ چیز دیگری را نشان میدهد. به محض ورود چشمم به اتاق آی یوآی میخورد. در یک سمت اتاق عمل و در سمت دیگر سالن انتظار، انتظار خانوادههایی که امیدوار به خدا و دست توانای پزشکان هستند. که وسیلهای شدهاند که شاید صدای بچهای در خانهی آنها طنینانداز شود و با در آغوش گرفتن آن آرامش وصفناشدنی به زندگی آنها حاکم شود. آری اینجا مرکز ناباروری است.
مرکز تخصصی ناباروری
مرکز تخصصی ناباروری به مرکزی اطلاق میگردد با روشهایی مانند آی یوآی (تزریق اسپرم به داخل رحم)، آی وی اف (لقاح خارج رحم) و… برای افزایش قابلیت باروری و درمان بیمارانی که به مرکز مراجعه میکنند. تأسیسشده است و بیمار پس از انجام هر عملی حداکثر ظرف چند ساعت قادر به ترک مرکز خواهد بود.
زهرا خانم ۳۸ سالهای است که برای درمان به این مرکز مراجعه کرده اینطور میگوید: من تنها بیست سال داشتم که ازدواج کردم. یکی دو سال اول زندگی خیالی برای بچهدار شدن نبود. ولی بعد از مدتی جای خالی بچه را در زندگیام حس و شروع به درمان کردم. اکنون هجده سال است که به هر دری زدهام همه عملهای موجود را انجام دادهام ولی انگار مصلحت چیز دیگری را برایم رقمزده است. این بار آخر پزشکان پیشنهاد کردند که از تخمک اهدایی استفاده کنم. من هم یکی از فامیلهای نزدیکم که به تازگی از شوهرش جدا شده بود را کاندید مناسبی برای این کار دیدم و بدون اینکه کسی بفهمد با همدیگر به این مرکز آمدیم و با انجام سونوگرافی آماده برای انجام این عمل هستیم. انشا الله این بار نتیجه مثبت باشد.
اما مریم خانم سی وپنج ساله دیگری آن طرفتر نشسته بود. چشمانش دودوکنان به دنبال چیزی میگشت از این و آن سؤال میکرد مثل اینکه به دنبال راهحلی برای درمانش بود. حرفهای زهرا را بهطور کامل شنیده بود گفت: آری دکتر هم به من استفاده از تخمک اهدایی را پیشنهاد داده است. ولی برای من مهم است که بدانم دهنده تخمک فرد متدین و با اخلاقی باشد. به او گفتم خوب سرپرستی یک بچه را قبول کن با تمأنینه پاسخ داد. بالاخره بچه مردم بچه مردم است. یک روزی میفهمد دنبال پدر و مادرش میگردد و مرا که این همه سال برایش زحمت کشیدهام رها میکند و میرود. حداقل با تخمک اهدایی بچه در وجود خودم پرورش پیدا کرده و از خون خودم تغذیه میکند.
در گوشهای دیگر از مرکز خانمهای دیگری نشسته بودند به آرامی کنار خانمی که مقنعه و چادربهسر داشت رفتم. بهتنهایی برای خودش نشسته و با کسی هم گرم نمیگرفت: خودش را زهره معرفی کرد سی سال بیشتر سن نداشت میگفت: هفت سال است ازدواج کردهام ولی بچهدار نمیشوم. مشکل از شوهرش بود چند بار هم عمل کرده ولی موفقیتآمیز نبوده بازهم ناامید نبود و با لبخندی که بر لبانش و آرامشی که در وجودش بود میگفت: بالاخره علم پیشرفت کرده حتماً راهحلی نیز برای ما پیدا میشود. اگر هم نشود مشکلی نیست من در کنار شوهرم خوشبخت هستم و همین برایم کافی است.