حنجره‏ ای که از آن به روحانیت اهانت شده، باید دریده شود

حسنعلی منصور فرزند علی منصور در سال ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. وی طی سال‏های دهه ۱۳۲۰، مدارج ترقی را پیمود تا این که پس از ورود به مجلس شورای ملی و سنا در شهریور ۱۳۴۲ و تاسیس حزب ایران نوین، راه برای صدارت او باز شد. حسنعلی منصور از اسفند ۴۲ تا بهمن ۴۳ به مدت کمتر از یک سال نخست وزیر بود. تصویب کاپیتولاسیون، افزایش قیمت بنزین و تبعید حضرت امام خمینی(ره) به عنوان نخستین گام اجرای روش او در اداره کشور محسوب می‏شد.به‌دنبال تبعید حضرت امام خمینی (ره) به‌ویژه به‌واسطه رفتار ناشایستی که رژیم در جریان دستگیری و فرستادن ایشان به ترکیه داشت، هیئت‌های مؤتلفه اسلامی که درواقع، متشکل از بازماندگان گروه فدائیان اسلام بودند، به‌سرعت دست به کار و وارد عمل شدند. محمد بخارایی و دوستانش، روز ترور را اول بهمن یعنی زمانی که منصور قصد داشت برای دفاع از لوایح دولت به مجلس شورای ملی برود، تشخیص دادند.

شب قبل از کشتن حسنعلی منصور، قطع نامه ای در شش ماده از سوی عاملان اعدام انقلابی او تنظیم شد که چکیده آن چنین است: «ما با قلبی سوزان آماده شهادتیم. دیدن این تنهای برهنه، شکم های گرسنه و بدن های ناتوانی که زیر تازیانه های عُمّال استعمار، آنها را به پرستیدن پیکر منحوس شاه وامی دارند، ما و هر انسان را رنج می دهد. ما برای اولین بار شلیک گلوله را بر روی دشمنان شما ملت ایران، طنین انداز می کنیم. باشد که شما نیز پیروی کنید. ما همانند سرور شهیدان حسین بن علی علیه السلام زندگی را عقیده و جهاد در راه آن می دانیم. ما از ورای این جهان با شما سخن می گوییم. نترسید. به پا خیزید و خود را به کاروان شهدا ملحق سازید».

صبح روز پنج شنبه اول بهمن ماه ۱۳۴۳، مأموران اجرای حکم اعدام حسنعلی منصور، به فرماندهی حاج صادق امانی با زبان روزه به طرف میدان بهارستان و مجلس حرکت می کنند در ساعت ۱۰ صبح هنگامی که حسنعلی منصور با غرور تمام قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله شهید محمد بخارایی از اعضاء شاخه اجرایی هیئت مؤتلفه اسلامی قرار گرفت بخارایی دستگیر شد و منصور را فوری به بیمارستان پارس منتقل کردند و وی به رغم تلاش پزشکان ششم بهمن به هلاکت رسید. فتوای قتل منصور از جانب آیت‏ اللَّه سید محمد هادی میلانی در مشهد صادر شده بود.

محمد بخارایی

آشنایی با عاملان اعدام انقلابی

محمد صادق امانی همدانی: سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. پدرش از عالمان و مجاهدان بود. از نوجوانی به فعالیت های جدی و اثرگذار فرهنگی روی آورد. با برگزاری جلسه های مذهبی، جذب و تربیت جوانان را عهده دار شد. او در کنار شغل خود ـ خواربار فروشی ـ در سال ۱۳۲۷ تحصیلات حوزوی را آغاز کرد و چندی بعد به تدریس برخی دروس حوزه نیز پرداخت. با احساس خلأ کارهای سیاسی، به هیئت مؤتلفه پیوست. هم فکری او با برادرش و شهید حاج مهدی عراقی که عضو شورای مرکزی فداییان اسلام بود، سبب شد تا ترور حسنعلی منصور پایه ریزی و هدایت شود.

رضا صفار هرندی: در سال ۱۳۲۵ به دنیا آمد. بعدها در مسجدی که برادرش پیش نماز بود، به تبلیغ دین و ارتباط با نوجوانان و جذب آنها به دین پرداخت و همان جا با شهیدان بخارایی و نیک نژاد، دو تن دیگر از عوامل اعدام انقلابی حسنعلی منصور آشنا شد.

محمد بخارایی: در سال ۱۳۲۳ در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. پس از دوستی با صفار هرندی و شرکت در مسجد برادر او، با افکار هدایت گرانه امام خمینی رحمه الله آشنا شد. ترور حسنعلی منصور نخست وزیر شاه به دست او صورت گرفت.

مرتضی نیک نژاد: در سال ۱۳۲۱ دیده به جهان گشود. دین داری او از نوجوانی همه را تحت تأثیر قرار می داد. او نیز مانند بخارایی شیوه مبارزه مسلحانه را در پیش گرفت. در جریان ترور منصور، نفر دوم عملیات و پشتیبانی کننده بخارایی بود و به قصد انصراف مأموران طاغوت از توجه به بخارایی، چند تیر شلیک کرد.

محمد بخارایی

برگی از دفاعیه شهید بخارایی

شهید محمد بخارایی در دفاعیات خود با اشاره به فقر و محرومیت های بسیار، زندگی فلاکت بار مردمان جنوب شهر تهرانِ آن زمان را به تصویر کشید. او با تأثری فراوان فریاد برآورد که امروز در کشور مسلمان ایران، آمار مشروب فروشی ها از تعداد مساجد و کتاب خانه ها بیشتر است. سپس گفت: «آقای دادستان! اینها چیزهایی هستند که عامل محرک من بوده است که حداقل بتوانم از یکی از افرادی که این فساد را در این جامعه حاکم کرده و این بدبختی را برای جامعه ما به وجود آورده، انتقام بگیرم. من ادعا می کنم که اولین کسی هستم که تیر را به طرف دشمن رها کردم تا به جوانان این مرز و بوم بگویم تا خارج کردن آخرین نفر استعمار، اسلحه خودشان را زمین نگذارند».

وقتی در دادگاه از محمد بخارایی سؤال کردند که با دو گلوله اول منصور زنده نمی‏ماند ولی چرا سومین گلوله را به گلوی او شلیک کردی؟ آن جوان رشید در پاسخ گفت: حنجره‏ای که از آن به روحانیت اهانت شده، باید دریده شود…

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *