مولانا، سفیـر صلح

عاطفه بازفتی

دنیای امروز بوی باروت و خشونت می‌دهد. دنیایی که خسته از بی‌مهری‌هاست و نیازمند بارانی از صلح و دوستی است تا کینه‌ها، خودخواهی‌ها و سیاهی‌ها را از صفحه دل‌ها بشوید. انسان امروز در شلوغی دنیا آرامشی از جنس فطرت خود می‌جوید؛ آرامشی که می‌تواند حاصل اندیشیدن به جهانـــی آرمانی باشد. دنیایی که خداوند در آن بسیــار نزدیک، لای شب‌بوها و کاج‌های بلند است.

ادبیات عرفانی به دلیل ویژگی‌های خاص خود می‌تواند پیوند عمیق معنوی و عاطفی در میان مردم ایجاد کند زیرا همچون پُلی است میان انسان و خدا، انسان و همه خوبی‌ها از این‌رو همه مرزهای خط کشی شده را درهم می‌نوردد؛ شهرها و کشورها را یکی می‌کند و معیار برتری انسان‌ها در رنگ پوست و سرزمین‌شان نخواهد بود، بلکه اعمال و نیّات آدمی برتری او را تعیین خواهد کرد.

مولانا از شاعرانی است که با دیدگاه جهانی و فراملی خود توانسته در قلب انسان‌ها جای یابد زیرا در دیدگاه او همه انسان‌ها بدون درنظر گرفتن دین، رنگ، زبان و نژاد و عقیده‌شان، برابر و یکسان هستند و آنچه مهم است عمل، ایمان و تقوای الهی است. مولانا را می‌توان سفیر صلح دانست؛ انسانی که خود را با هفتاد و سه ملت سازگارمی‌دانست. در ادامه به تشریح بیشتر دیدگاه مولوی در باب صلح و عدم خشونت خواهیم پرداخت.

همدلی

مولانا پرچم‌دار مردم‌دوستی و صلح خواهی است. به عقیده وی انسانی ارزشمند است که به سوی امیدواری راه می‌پیماید و به دور از جنگ و نفاق سعی در گسترش دوستی دارد. از این‌رو معتقد است هر انسانی همچون چراغی است که اگر یک قدم در جهت دوستی بردارد، جهان از روشنایی صلح درخشان خواهد شد: «تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟/تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغ خود برافــروز» یکی از موضوعاتی که در مثنــوی بدان تأکید شده «همدلی» با دیگــر انسان‌هاست حتی مولوی همدلی را برتر و بهتر از هم‌زبانی می‌داند چرا که همدلی سخن گفتن با زبان دل است زبانی که نیاز به ترجمه ندارد و همگان آن را درک می‌کنند: «ای بسا هندو و ترک هم‌زبان/ ای بسی دو ترک، چون بیگانگان/پس زبان محرمی خود دیگر است/ همدلی از هم‌زبانی بهتر است»

محبت

نظام فکری مولانا بر آشتی‌جویی و مدارا طلبی استوار است. اندیشه‌هایی که حتی تا به امروز و در جهان پرآشوب معاصر، کارکرد عمیقی دارند. اگر جهان امروز بر پایه راستگویی، عدم خشونت، برادری و حقوق یکسان آدمیان برقرار باشد و یا به عبارت دیگر انسان معاصر در جست‌وجوی دست‌یابی به این ارکان باشد، جالب است بدانیم قرن‌ها پیش همه این موارد جزو اعتقادات راسخ مولانا به شمار می‌رفته است. مولوی در جــای جایِ مثنــوی، انسان را به محبت و دوست‌داری دیگران دعوت می‌کند و یکی از رسالت‌های انسان خردمند را گسترش صلح در جهان می‌داند: «این محبت هم نتیجه دانش است/ کی گزافه بر چنین تختی نشست؟» یا «من ندیدم در جهان جست‌وجو/ هیچ اهلیت بِه از خویِ نکــو»

عرفان مولوی، به انسان‌ها گذشت، بلند نظری، ازخودگذشتگی و دوست‌داری دیگران را می‌آموزد. انسانی که آن‌قدر مناعت طبع یافته که در برخورد با بدترین حوادث، انعطاف‌پذیری نشان می‌دهد زیرا خداوند را بر همه اعمال خود ناظــر می‌داند. مولانا هنگامی که از حضرت علی (ع) با عمربن عبدود در میدان جنگ سخن می‌گوید –زمانی که او بر صورت حضرت علی (ع) آب دهان می‌اندازد- نهایت ایثار و بزرگ‌منشی را در توصیف امام اول شیعیان نشان می‌دهد. چرا که از نظر مولانا، حضرت علـــی (ع) انسانی والاست که همـــواره خداونــد را در نظــر دارد و جنگیـــدن در راه او را ارج می‌نهد: «گفت بر من تیغ تیز افراشتی/ از چه افکندی مرا بگذاشتی؟/ گفت من تیغ از پیِ حق می‌زنم/ بنده حقم نه مأمور تنم»

صبـــر

مولانا خود زخم‌خورده حمله مغولان است. طعم مهاجرت ناخواسته، قتل عام شهرها و حوادث تلخ را چشیده است اما با این حال در مقابل جنگ، خشم و مصائب زندگی، عشق و صبر را پیشنهاد می‌دهد و می‌فرماید: «تتار اگرچه جهان را خراب کرد به جنگ/ خراب، گنج تو دارد چرا شود دلتنگ؟/ جهان شکست و تو یارِ شکستگان باشی/ کجاست هستِ تو را از چنین خرابی ننگ؟»

ریشه‌هــای خشونت

مولانا معتقد است که ریشه بسیاری از ناسازگــاری‌ها و اختلاف‌های مردم در عدم درک درست از مسائل است و برداشت‌های نادرست آدمیان از حقایق، دنیا را به اختلاف، خشونت و دشمنی می‌کشاند. از این‌رو یکی از راه‌کارهایی که برای از بین رفتن دشمنی‌ها ارائه می‌دهد، گرایش به پیروی از دستورهای خداوند است. مولانا می‌فرماید قبیله‌های «اوس و خزرج» در سایه وجود پیامبر (ص) و در پرتو دین اسلام توانستند بعد از سال‌ها به صلح و دوستی برسند: «اوس و خزرج کینه‌های کهنه‌شان از مصطفی/ محو شد در نور اسلام و صفا/درشکستند و تن واحد شدند/ چون فشردی شیره واحد شدند»

مولانا همچنین یکی از ریشه‌های جنگ، خونریزی و ستم را در «نادانی» و «خودخواهی» می‌داند و معتقد است کسانی که اسیر تعصبات نژادی، مذهبی و ملیتی هستند در واقعیت گرفتار نوعی خودخواهی شده‌اند و به همین سبب نمی‌توانند از واقعیت‌ها درک درستی داشته باشند در نتیجه توانایی مدارا و صلح با دیگران ندارند در حالی‌که به راحتی می‌توان با کنــار گذاشتن برخی تعصب‌های کورکورانه، همه جهان و مردم را دوست داشت: «خیر کن با خلق، بهرِ ایزدت/ یا برای راحتِ جانِ خودت/ تا هماره دوست بینی در نظــر/ در دلت ناید ز کین ناخوش صُوَر»

مولانا عقیده دارد هنر این است که بتوانیم با دیگران مسالمت آمیز برخورد کنیم. همچون اهل ایمان که حتی به دشمنان خود خوبی می‌کنند زیرا ممکن است روزی آنان تحت تأثیر محبت، دوستشان شوند: «ور عَدو باشد، همین احسان نکوست/ که به احسان، بس عدو گشته است دوست»

در مجموع باید یادآور شد انسان سرگشته امروزی که خسته از خشونت و دنیای پر آشوب است مأمنی می‌جوید تا در آن برای لحظاتی هم که شده از هیاهوی زندگی به دور باشد و چه جایی بهتر از اندیشه‌های عارفان بزرگی چون مولانا؟ کسانی که در این جهان بحران‌زده با تعلیمات عمیق خود، روح آدمی را به آرامش، دوستی و صلح دعوت می‌کنند.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *