کربلایی مصطفی چاقو ساز، مهاجری در دهاقان
پژوهش و تحقیق: حکمت اله زمانی
عاشقان گوهر مقصود که در دریای ریاضت غوطه درآورم، باچه امواج بی کرانی مواجه هستند. ارتقا به مقام خدمتگزاری و طیران در آسمان بشریت واقعی، با خور و خواب و خوش گذرانی و ریا کاری منافات دارد. همتی مردانه میخواهد و عزمی راسخ.
از مردانی که بایداز سلوک آنان سخن گفت، مردی که ملکات و صفات عالی و نیکوی او مرا به خود مجذوب کرده بود براین شدم که گذری از روزگار اورا به رشته تحریر در آوردم.
کربلایی مصطفی چاقو ساز، پیرمردی بود با تقوا، بااندامی نحیف که تاپایان عمر مجرد زیست. مهاجر بود و بستگانی در دهاقان نداشت. خانه و محل کارش مغازهای محقر که در ابتدای بازار دهاقان بود. دراین مغازه نیمه تاریک روزها را به شب میآورد و شبها را به روز میپیوست وکسی از حال او و او از حال کسی خبردار نمیشد. نه سیر باِغ رفت و نه گشت راغ؛ رو اندازش کهنه گلیمی و زیر اندازش نمد بود و از مال دنیا چراغی نفتی برای روشنایی، کوزه آب و آفتابهای بیش نداشت. چاقوهای قدیمی میساخت که چون چندان خریداری نداشت جواب معاش روزانهاش را نمیداد.
گله از سختی ایام بگذار/که سختی ناکشیده کم عیار است
هرچند از علم بی بهره بود، اما در عقیدهاش راسخ وبا خدای خودانیس و مونس بود، دراین سرای راستی شکم خود را به ریاضت نفس صیقل میداد تا سیر و سیراب شود. دل زنگار را با تلاوت سوره حمد جلا میبخشید واز ذکر خدا که غذای روح و کلید شایستگی او بود غافل نبود.
دیدگانش رابه تهجد، اشکبار میساخت. در مجموع خصلت خوبان داشت وبه گفته راویان، وقت سحر و قبل از طلوع صبح بیدار میشد و پس از ادای نوافل و فریضه نماز صبح اندکی چاشت میخورد و به کار روزمره مشغول میشد. اگر کسی به مشهد یا کربلا و مکه مشرف میشد، برایش چاووشی میکرد.
زمان مرگش به آستان حضرت دوست، قبل از انقلاب اسلامی بود. به یاد دارم (پنجاه سال پیش) پاسی از شب گذشته بود، در حال عبور از مسیر مغازه اش بودم که خانمی از پشت در، اورا صدا میزد، برایت شام آوردم. کربلایی پاسخ داد: شام خوردهام.خانم محترمه در جواب گفت برای نهار فردایت نگه دار، پاسخ داد غذا را برای کسی ببر که امشب شام ندارد، شاید مرا فردایی نباشد. به راستی رضای دوست پر بهاتر از دنیاست و هر آنچه در اوست. روحش شاد و بهشت برای او ارزانی باد.