لطیفه جبهه ای

تعدادی از رزمندگان دفاع مقدس به اسارت گرفتار شده بودند، در ورود به پشت جبهه عراق، خبرنگاران از رسانه ها برای مصاحبه از رزمندگان اسیر وارد شدند تا مانوری از قدرت صدام را به نمایش بگذارند و به قولی استفاده تبلیغاتی کنند.

نوبت مصاحبه رسید به یکی از بچه های زرنگ و خوش فکر، خبرنگاری که خود افسری عراقی بود با آب و تاب تمام و البته ملاطفت و مهربانی تصنعی از او پرسید :

پسر جان اسمت چیه؟

گفت : عباس

پرسید اهل کجایی؟

گفت : بندرعباس

پرسید اسم پدرت چیه؟

گفت: به او می گویند حاج عباس!

ظاهرا خبرنگار بویی از قضیه برده بود پس سوال کرد :

کجا اسیر شدی؟

گفت : دشت عباس

افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند، به ساق پای او زد و گفت : دروغ میگی!

رزمنده با احساس درد پا و با تظاهر به گریه کردن گفت :

نه به حضرت عباس!

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *