اساسنامه حزب
پس از نوشتن اساسنامه حزب، به اتفاق، با ماشین من که رانندگی آن را خود بهعهده داشتم، از منزل خارج شدیم، بهسمت جلسه بعدی که قرار بود در خیابان هفده شهریور برگزار شود، به راه افتادیم. به میدان امام حسین (علیهالسلام) که رسیدیم، متوجه شدیم پلیس ما را تعقیب میکند. ایست داد. ایستادیم. افسری داخل ماشین ما شد و گفت: «باید شما را به کلانتری ۶ ببریم». از قضا، اساسنامه حزب، در داخل داشبورد ماشین من بود، درآورد که بخواند.
گفتم: «چیزی نیست، فورا از او گرفتم». کلانتری که رفتیم، وارد اتاق رئیس شدیم، کسی نبود. به دوستان گفتم: «اساسنامه همراه من است، چه باید کرد؟» به ذهن ما آمد که آن را همانجا، پشت قاب عکس شاه، مخفی کنیم! فورا این کار را کردیم و من پا شدم اساسنامه را پشت قاب عکس شاه گذاشتم! پس از چند ساعت معطلی و زنگزدنهای فراوان، به این طرف و آن طرف چون چیزی دستگیرشان نشد، ما را رها
کردند.( مرحوم آیت الله مهدوی کنی )