تازه همین کار را هم با واسطه و سفارش به دست آوردم…

رسول غـلامی

از سالیان قبل در گوشه و کنار شهر و بخصوص در ایستگاه‌های اتوبوس شاهد اتاقک‌هایی کوچک و ابتدایی با رنگ غالباً زرد هستیم که بی شباهت به سلولهای انفرادی نیست.

وقتی از تنها پنجره بسیار کوچک این محفظه آهنی به داخل نگاهی بیندازیم آقا یا خانمی را می‌دیدیم که غالباً از بین افراد معلول در این محفظه آهنی روزگار سپری می‌کند و لوازم بسیار ابتدایی مورد نیاز خود را با هر زحمت در این مکان جای داده است.

سلولی انفرادی که شاید نهایت لطف دستگاه‌های متولی به قشر معصومی از جامعه بامعولیت های جسمی و حرکتی بود که می‌بایست علاوه بر مشکلات جسمی، رنج ساعت‌ها نشستن متوالی بر روی یک چهارپایه چوبی و یا فلزی کوچک را نیز در سرمای زمستان و گرمای تابستان تحمل کنند.

هر چند اکنون و به برکت استفاده از کارت‌های ویژه مسافر قسمت عمده‌ای از این محفظه هاجمع آوری شده تا معلولین علاوه بر تحمل رنج زندانی شدن در این اماکن، اکنون نیز با نگرانی از دست دادن این لطف بزرگ دستگاه‌های متولی و شغل پر مشقت دست و پنجه نرم کنند.

از طرفی خصوصی شدن و واگذاری ارائه خدمات در این جایگاه‌ها به بخش خصوصی شاید باعث تغییر ۱ متری اندازه این غرفه‌ها شده اما رنج مضاعفی را بر این قشر بسیار مظلوم و اقشار کم در آمد تحمیل کرده است.

وقتی پای درد و دل یکی از شاغل در این کیوسک‌های فروش بلیط نشستیم اولین دلهره‌اش از بر ملأ شدن نام و آدرسش بود و گفت: چه کنیم همین شغل را هم با هزار زحمت به دست آوردم..

و ادامه داد: سهم ما هم از شغل، همین چهارچوب فلزی است که باید بیش از ۶ ساعت بصورت کاملاً بی تحرک فقط بشینیم و از پنجره کوچکی با ابعاد ۳۰ در ۳۰ سانتی متر، کار مردم را راه بیندازیم.

یکی از خانم‌های شاغل در این غرفه‌ها می‌گوید: وضعیت همه ما شبیه به هم است و هر روز از ساعت ۷ صبح تا ۲ بعد از ظهر در این غرفه کار می‌کنم با در آمد ماهیانه ۳۵۰ هزار تومان و ۱۵ روز بیمه در ماه…

وقتی پرسیدم که مگر مجبوری این کار را انجام بدهی، با بغض می‌گوید: بله مجبورم چون درآمد شوهرم کفاف زندگیمان را نمی‌دهد تازه همین کار را هم با واسطه و سفارش به صاحب شرکتی که این غرفه‌ها را اجاره کرده، به دست آوردم.

می‌گوید: وضعیت کار اصلاً خوب نیست و اگر کوچکترین حرفی درباره حقوق و درآمد بزنیم اینقدر جوان منتظر همین شغل هستند که سریع باید صندلی خود را هم واگذار کنیم. شاید همین علت هم باعث شده تا صاحب شرکت حداقل حقوق و بیمه را به ما پرداخت کند.

واقعاً مطلبی که در ذهنم می‌پیچد این موضوع است که فارغ از اینکه در زندگی چقدر باید نیاز وجود داشته باشد که یک خانم با حقوق ماهیانه ۳۵۰ هزار تومان مجبور به کار باشد، جمله پنهان در بین صحبتهایش بود آنجا که گفت: «افراد زیادی منتظر همین شغل هستند..»

از این موضوع که بگذریم، واگذاری این غرفه‌ها به بخش خصوصی شاید موجب کاهش هزینه‌های دولتی و افزایش درآمد عمومی دولتی شده باشد اما آیا متولیان تحقیق کرده‌اند که وضعیت شاغلین در این غرفه‌های فروش بلیط اتوبوس به چه شکلی است؟

قصه پر غصه بالا تنها یکی از هزاران واگذاری خدمات دولتی به بخش خصوصی است و به نظر می‌رسد وضعیت کار در سایر مشاغل نیز به شکل مشابهی باشد و باید حقیقتاً پرسید که آیا در پیش گرفتن سیاست واگذاری فعالیت‌ها به بخش خصوصی صرفاً باید با نیت در آمد زایی برای دولت، فارغ از نظارت بر چگونگی ارائه خدمات، کیفیت و رعایت حقوق شاغلین و … باشد و یا اینکه آیا هدف صرفاً باید درآمد زایی با هر وسیله ممکن از افراد جامعه باشد؟؟

آیا زمان آن نرسیده که فارغ از تفکر درآمد زایی، در تحقیقی جامع و کامل هزینه‌های مادی، معنوی و اجتماعی که مردم و نظام بر اثر مشکلات این طرح با آن مواجه هستند را بررسی کرد؟ و اینکه آیا واقعاً اجرای قانون واگذاری اماکن، فعالیت‌ها و ارائه خدمات دولتی به بخش خصوصی به شکل کنونی دارای صرفه اقتصادی و اجتماعی هست یا نه؟

امید است در کنار کارگروه‌های مختلفی که در ادارات با هدف کسب منابع درآمدی جدید تشکیل و غالباً نیز موجب افزایش فشار بر مردم می‌شود، جلساتی نیز با هدف بررسی زیان‌ها و اجرای ناقص قانون واگذاری فعالیت‌ها به بخش خصوصی در جامعه تشکیل شود.

باید باور کنیم بهترین سرمایه برای هر نظام و دولت، در واقع داشتن پشتوانه‌های مردمی است.

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *