گزارش یک دیدار…

محمد ابراهیمی

بسم رب الشهدا و الصدیقین.
«مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ…» (اعراف ۱۷۸)
«هر که را خداوند هدایت کند، او هدایت‌یافته است.»
وارد خطه مجاهدپرور ایران و دیار سردار حاج احمد کاظمی شدیم. در و دیوار شهر مزیّن به تمثال کوه استقامت در پوست خود نمی‌گنجد و با زبان رسا به میهمانان خوش‌آمد می‌گوید…
محله شیخ‌آباد، جنب مسجد حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یک محله فقیرنشین منزل پدر شهید:
بروبچه‌های محل، جوانان ولایی و آتش به اختیار، پرشور و اشتیاق، با لباس مشکی مشغول آذین‌بندی محل هستند و به میهمانان خوش‌آمد می‌گویند.
جناب آقای جعفری، مسئول هماهنگی دفتر امام جمعه محترم نجف‌آباد، به استقبال ما آمد. او می‌گوید که مردم و مسئولان پیوسته در رفت‌وآمد هستند. مدیران کل سازمان تبلیغات اسلامی، اوقاف و امور خیریه استان و برخی از روحانیون و قشرهای مختلف مردم هم حضور دارند.
پدر شهید استوار و باصلابت، صابر و باوقار، زبان به شکر می‌گشاید و می‌گوید: خدا را شاکرم که فرزندم همه را سر بلند کرد.
محله آزادگان، منزل شهید:
چه آذین باشکوهی، چه شور و حرارت والایی! اینجا زبان به تسلیت باز نمی‌شود؛ آنقدر فضا نورانی و ربّانی، زیبا و دلنشین و روح‌بخش است که عارض تسلیت، احساس حقارت می‌کند.
پدربزرگ علی کوچولو، نه داماد بلکه فقدان تنها پسرش را داغدار شده است.
او می‌گوید: وقتی پنج سال پیش محسن برای خواستگاری به منزلم آمد، بررسی کردم دیدم جوان مؤمنی است. به او گفتم آقا محسن! من پسر ندارم؛ حاضری تنها پسر من بشوی؟ و او قبول کرد. مهریه او را یک سکه بهار آزادی، یک سفر زیارتی، ۱۲۴ هزار صلوات و حفظ کل قرآن کریم قرار دادیم. در این مدت بیش از نصف قرآن کریم را حفظ کرد.
اما اوج گزارش از اینجا به بعد رقم می‌خورد؛ هنگامی که همه حضار به احترام دو بانوی باکرامت تمام‌قد برخاستند.
مادربزرگ علی، آرام، متین، صبور، مهربان و با چهره‌ای گشاده و دریایی از حرف نگفته، به همه خوش‌آمد گفت.
همسر شهید هم می‌گوید: خواهش می‌کنم برای ما دعا کنید تا بتوانیم ادامه‌دهنده راه محسن باشیم. او برای ما و همه افتخار است. می‌دانم که دشمن دقیقا رفتار و حرکات ما را زیر نظر دارد، گریه نمی‌کنم بلکه خوشحالم؛ چون شوهرم به سعادت رسید. وقتی نگاه می‌کنم، جز زیبایی نمی‌بینم؛ به خدا خانم زینب کبری سلام الله علیها درست فرمودند: «ما رایت الا جمیلا»
خدایا! این چه عظمتی است؟! الله‌اکبر! نه اینکه زینب‌وار نگاه می‌کند، زینبی می‌ایستد و رجز می‌خواند، بلکه زینب‌وار در این لحظات معلمی هم می‌کند.
او گفت: می‌خواهم از خصوصیات محسن بگویم:
– بسیار رئوف و مهربان و با خدا بود.
– سعی می‌کرد نمازهای صبح را به جماعت بخواند.
– هر روز صبح قبل از اذان مشغول عبادت بود.
– بعد از نماز تا ساعت ۷ صبح پیوسته دعای امام زمان(عج)، حدیث کسا و به‌ویژه زیارت عاشورا برنامه منظم هر روزش بود.
همسر شهید همچنین می‌گوید: خیلی خوشحالم از اینکه شوهرم برای دفاع از بی‌بی سلام الله علیها به سوریه رفت و خدا را شکر که مثل اربابش سر از بدن او جدا شد؛ خدا را شکر که سعادتمند شد؛ از خدا می‌خواهم به من توفیق بدهد تا یادگارش علی را مانند خودش ولایی تربیت کنم.
… و اما بغض حضار وقتی ترکید که علی کوچولوی دوساله بی‌تاب و بی‌قرار را به دامان مادرش آوردند؛ اینجا دیگر جای سکوت نیست… . «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه»
امام رضا علیه‌السلام به پسر شبیب فرمود: یَا ابنَ شَبیبٍ! اِنْ کُنْتَ باکِیاً لِشَئٍ فَاْبکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلىّ…
عرضه داشتم خواهر محترم، مادر عزیز، پدر گرانقدر، اگرچه شما خبر ذبح محسنتان را شنیدید و شاید تصویر سر بریده را دیده باشید، اما به یاد بیاورید آن لحظه‌ای که دختر امیرالمؤمنین علیه‌السلام از خیمه‌گاه به سمت قتلگاه می‌دوید، چه دید آن دردانه امیرالمؤمنین علیه‌السلام که رو کرد به سمت مدینه و فرمود: این کشته فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
…لایوم کیومک یا اباعبدالله…
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
خدایا! ما را قدرشناس این همه نعمت قرار بده. بار الها! به عزت زهرای اطهر سلام الله علیها در صحرای محشر ما را وامدار شهدا محشور مفرما، آمین یا رب العالمین. در دیدار با خانواده شهید محسن حججی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *