میثم، الگوی ولایتپذیری
ولایتپذیری شاخصهای والا و متعالی است که از اعتقاد راسخ و باور عمیق دینی حاصل میشود. نشانهاش اقدام عملی است و نه اکتفا به شعار؛ از سربازان ولایت، جز ولایتپذیری انتظاری نیست؛ اما از سرداران ولایت، تنها ولایتپذیری کافی نیست؛ بلکه میباید ولایتمدار هم باشند.
معنایش این است که کسی با شناخت کامل از منظومه فکری و خطمشی سیاسی و اجرایی ولایت حتی قبل از اینکه دستوری برسد، بتواند در انجام به تکالیف خود، دقیقا بر اساس خواست و روش مورد پذیرش ولیّ حرکت کند.
به عبارت دیگر، پیش از اقدام به یک کار یا اتخاذ یک موضع، بررسی کند که آیا این موضع و عمل او مورد رضایت ولیّ زمان هست یا نه و طبیعتا اگر زمانی هم دستور و حتی اشارهای برسد با جان و دل بپذیرد و عمل کند.
در واقع عمل بههنگام و در زمان لازم بر اساس تکلیف عمل کردن، نشانه ولایتپذیری است. چنین کسی برای تمام اقدامات خود منتظر دستور و کسب تکلیف نمیماند و البته اگر عمل و اقدامی محل شبهه شد و نتوانست بر اساس خطمشی ترسیمی ولایت حرکت کند، سعی میکند از کانال مطمئن کسب تکلیف کرده
و عمل کند.
میثم تمّار، یکی از این انسانهای ولایی است. او در زمان پیامبر(ص) مىزیست و افتخار همنشینی با حضرت علی(ع) را داشت. در زمان لازم، افشاگریها و موضعگیریهای ستودنی زیادی در مقابل دستگاه حاکم جور داشت؛ به طوری که زمامداران وقت را برآشفت و آنان درصدد دستگیری او برآمدند تا از رسوایی بیشتر بنیامیه جلوگیری کنند.
میثم که از اهالی آذربایجان بود، مانند بقیه موالی که پس از اسلام برای نزدیکی بیشتر به خاندان طهارت به مناطق عربنشین آمده بودند، به کوفه آمد. ایشان اولینبار امیر مؤمنان(ع) را در کوفه دیدار کرد. در آن زمان میثم تمار، غلام یک زن عرب
و چون از موالی بود، خدمتگزاری این خانواده
را در کوفه انجام میداد.
امیر مؤمنان(ع) میثم را که غلام و برده آن زن عرب بود، خرید و آزاد کرد. میثم، آزادشده امیرالمؤمنین(ع) است.
یک روز صبح، میثم تمار خدمت امیر مؤمنان(ع) رسید. حضرت در چشمان میثم خیره شد و فرمود: به خدا قسم روزی را میبینم که به خاطر دوستی تو با من، دست و زبانت
را میبرند و تو را از نخل آویزان میکنند!
میثم بسیار تعجب کرد؛ پرسید: آیا واقعا این اتفاق میافتد؟
حضرت فرمودند: آری، به خدای کعبه قسم که این اتفاق میافتد و این رازی است که پیامبر(ص) به من گفته است.
میثم در پاسخ به امیر مؤمنان(ع) گفت: هرگز پیامبر اکرم(ص) دروغ نمیگوید و من ایمان دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق میافتد.
میثم از این خبر که با محبت امیر مؤمنان(ع)
و به واسطه همین محبت، شهید میشود، بسیار خوشحال شد.
در نهایت پیشگوییای که امیر مؤمنان(ع) درباره شهادت میثم تمار کرد، به حقیقت پیوست. بیست روز قبل از شهادت امام حسین(ع)، وقتی عبیداللهبنزیاد حاکم کوفه شد، دستور داد تا یاران
و مرتبطین با امام حسین(ع) را دستگیر کنند.
میثم نیز که به تبلیغ برای سالار شهیدان، امام حسین(ع)، در کوفه مشغول بود، دستگیر شد
و هنگامی که با دستان بسته او را به دیدار عبیدالله بردند، عبیدالله با تمسخر گفت: این برده ایرانی اینقدر مهم شده است که با حسین(ع) دیدار میکند و وارد نهاد سیاست شده؟!
میثم از چهرههای سرشناس کوفه بود و همه او را به عنوان شیعه ائمه اطهار(ع) میشناختند. در جایی نقل شده که ابن زیاد به میثم جسارت کرد و از اینکه میثم با دشمنان خلیفه (یزید) رویارویی میکرد و با امام حسین(ع) ارتباط گرفته بود، ایشان را مورد آزار و اذیت قرار داد.
ابن زیاد تا حدی پیش رفت که گفت: الان خدای تو کجاست که تو را کمک کند؟ میثم خون از چهره پاک کرد و گفت: در کمین تو
و دشمنان است! در نهایت میثم تمار اینقدر درشتگویی کرد و پاسخهای دندانشکن به ابن زیاد داد که او را با دستها و پاهای بریده، بر بالای دار بردند؛ او فرصت را غنیمت شمرد و نهایت عشق و ارادت خود را به مولا
و مقتدای خویش و خشم و کینه خود را به دشمنان اهل بیت(ع) به نمایش گذاشت
و خطاب به مردم فرمود: «ای مردم! هر کس میخواهد احادیث یادگاری از سرچشمه زلال علوم اسلامی، علی بن ابی طالب(ع) بشنود
به سوی من بشتابد که به خدا سوگند از آنچه از امروز تا روز قیامت انجام خواهد شد، به شما خبر خواهم داد و هر فتنه و آشوبی که تا روز قیامت بر پا خواهد شد، با شما در میان میگذارم.»
مردم زیادی گرد او جمع شدند و به سخنان او گوش دادند.
وقتی این خبر به دار الاماره رسید، ابن زیاد دستور داد افساری بر دهان او بزنند.
میثم، با همان حال، به افشاگریهای خود بر ضد دستگاه ظالم بنیامیه ادامه داد تا اینکه به دستور ابن زیاد، زبانش را قطع کردند. عاقبت میثم به جرم بصیرتبخشی و ولایتمداری شهید شد.