دفاع مقدس
یاداشت سر دبیر(روزنامه کیمیای وطن)
هفته دفاع مقدس، نمودار مجموعهای از برجستهترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشندهترین و نفیسترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیداناست.
آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاکسرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود، موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفه بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد، حق دارد به آنان ببالد و آنان
را الگوی تربیت جوانان خود در همه دورانها بداند.
هشت سال دفاع جانانه ملت در برابر تجاوز وحشیانه دشمن، منشأ غرور ملی پایانناپذیری برای مردم سلحشور ایران گردید و باعث شد که توطئه مشترک شرق و غرب برای به زانو درآوردن ملت بزرگ ایران به فرصتی برای اثبات توانمندیهای اسلام و انقلاب و کشور تبدیل شود. رشادتهای جوانان برومند، انقلاب و نظام را بیمه کرد و نشان داد که با داشتن پشتوانه مردمی و در پرتو حاکمیت اسلام و وحدت نیروها میتوان هر دشمن خیرهسری را ناکامساخت.
این روزها هنگامی که یادی از دفاع مقدس میشود، دنیایی از شرف و حماسه ملتی نجیب و آزاده در اذهان تداعی میشود که عطر معنویت و صفای خاصی به ما ارزانی میدارد. ملتی که با پرورش رزمندگانی حماسهآفرین، مفهوم روشن «تعبد در برابر ولایت» را به نمایش گذاشتند و با انگیزه «ادای تکلیف» در پی «مرجع و رهبر» خود سر از پا نشناختند، به جبهههای حق علیه باطل شتافتند، طلوع عشقی بیبدیل را ترسیم کردند و به پیروزی بزرگی که حفاظت از وجب به وجب سرزمین اسلامی و صیانت از مکتب و عقیده بود، دستیافتند.
هفته دفاع مقدس، یادآور خونهای مقدسی است که در پای شجره طوبای انقلاب اسلامی ریخته شد. فرزندان جبهه و شهادت، اطاعت
را عبادت میبینند.
وارثان دفاع مقدس عزت جهاد را با ذلت در خانه نشستن عوض نمیکنند. ایستادگی آنها نشستگان تاریخ را به قیام وامیدارد و این پیام بزرگ دفاع مقدس است.
خدایا! آن سالها رفتند؛ سالهای زلال مهربانی؛ سالهای سجود و صعود؛ سالهای اوج شهادت و شجاعت مادران شهید؛ سالهای سنگرهای سوزوگداز؛ سالهای خوش «جبههها»؛ سالهای بیقراری و انتظار. دریغا که سالهای عشق و عطش گذشت!
مردم ایران با برخورداری از رهبری توانا و آگاه هوشمندانه و با انگیزههای دینی و ملی در مقابل دشمن متجاوز به پاخاستند و صحنههای زیبایی از وفاق ملی را به نمایش گذاشتند. انگیزه حضور مردم ما، دینی، عقیدتی و ملی بود.
دفاع ما نبردی صددرصد شرافتمندانه بود و به همین دلیل حاضر نشدیم مقررات انسانی و اسلامی را در این جنگ زیر پا بگذاریم.
چهرهای شاد و نورانی داشت. خوب که نگاهش میکردی، میتوانستی آثار خستگی را در صورتش ببینی. ولی چشمانش تو را بیشتر مجذوب خود میکرد. لباس خاکی، ساده و تمیزی بر تن داشت. ۱۷ ساله نشان میداد.
لاغر و باریکاندام بود و در چهرهاش مظلومیتی غریب موج میزد. اصلا به او نمیآمد که مرد جنگ و جبهه باشد؛ اما نگاهش میگفت: «جبهه بزرگ و کوچک نمیشناسد، عشق میشناسد.»
به او میگویم: «چرا به مدرسه نرفتی؟». با اخم نگاهم میکند و جواب میدهد: «جبهه خود مدرسه است؛ آن هم مدرسه عشق و ایثار؛ مدرسهای که انسان کامل پرورش میدهد.» بعد لبخندی میزند. لبخندش سراسر معنا بود. سالها بعد، مادرش عکسش را نشانم داد
و گفت: در کربلای پنج کربلایی شد.
دلم برای جبهه تنگ شده؛ روزهایی که خدا نزدیک بود؛ آن روزها که صدای توپ و تفنگ در هم پیچیده بود و نوای یا زهرا و یا حسین شهر را پر کرده بود. دلم برای غروبهای شلمچه، موجهای خروشان اروند، دوکوهه و حسینیه حاج همت تنگ شده. دلم هوای نماز مسجد جامع خرمشهر کرده. کاش دوباره در زمین صبحگاهی مینشستیم پای دعای «عهد» بچهها. دلم هوای ایستگاه صلواتی با آن چای همیشه جوش خوردهاش
را کرده. دلم برای همه چیز جبهه و جنگ تنگ شده است. از شهر و حصارهای بلندش خستهام. خدایا! دلم تنگ روزهای خدایی
است.